یادداشتی بر رویداد زیستن با مسکن، دانشکدهی هنرهای زیبا، تالار شهید آوینی، ۲۹ آبان ۱۴۰۲
علیرضا اسماعیلیان، دانشجوی کارشناسی ارشد معماری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران
A.esmailiaan@ut.ir
با تاخیر به سالن میرسم، خیس از باران. جمعیّت در آوینی غُل میزند. دوستی پیام داده: “اومدم، جا نبود، برگشتم خونه.” از بچهها آمار طبقهی بالا را میگیرم: پُرِ پُره. جلوی سالن، ردیف ویآيپی، دکتر خاقانی را میبینم، و نه هیچ استاد دیگری را. یاد یکی از نشستهای یکی از دانشگاهها میافتم، سال پیش. با بچههای انجمن از سالن بیرون زدیم، با فکر مشغول. نه به محتوای نشست، نه سخنرانان، نه حتی ژوژمانهایمان. مشغول به این که: چرا استادای ما نمیان تو نشست ها؟
کف سالن هم کمکم دیده نمیشود از جمعیّت. همان جلو روی زمین مینشینم. گزارش مفصّل رویداد از حوصلهی چنین یادداشتی بیرون است. باشد برای ویدیوهای آن، که در دسترس هست. متن پیش رو، خلقالسّاعه نیست. بند بند آن در طول رویداد شکل گرفته است و حالا تنها به جرح و تعدیل آن بسنده میکنم:
به نیرو فکر میکنم. نه آن که نیوتونیست، که آنی که نادیدنیتر است، و همزمان ملموستر. متّهمی که چنگی در اثر معماری انداختهاست و میکِشدش هر جا که خاطرخواه اوست. آنی، که معماری را از تکینگی میراند و گوریده در اینجا و اکنون ما میکند، در واقعیّت. آنی، و حتی شاید آنانی. تمرکز این یادداشت شخصی بر فهم این نیروهاست در دستگاه فکری و آثار سه سخنران این نشست. دکتر علیرضا تغابنی، مهندس محمد مجیدی، و مهندس فرشاد مهدیزاده.1
علیرضا تغابنی، تانگو، نه اولین و نه آخرین.
معمار در مقدّمهی کتاب مماس با اثر، صورتبندی درخشانی از دستگاه فکری خود ارائه میدهد که تا امروز، برای من یکی از راهگشاترین نوشتارهای معاصر بوده است. در این گفتار هم، رگههایی از همان تفکر را میبینم. لبخند آشناپنداریام اما میخشکد: تانگو… تراکم… پروژه… آشناست. کجا دیدم؟ همین تاریکی، همینجا، همین سالن، ولی نه همین سال. یک سال پیش شاید . و تنها همین نیست. این خاطره برگ قدیمیتری هم دارد. کنفرانس صنعت ساخت را هم به یاد میآورم، آذر ۱۳۹۸، هتل المپیک. تراکم، تهرانپارس، نمای سوم، سدروس. وا میروم. تمجید ما از پس آموختنیِ نو میآید، نه تجدید و تجدید و تجدید. بگذریم، حرف من مطلق نیست. ارائه البتّه محتوایی آشنا دارد. در ادامه زور آشنازدایی میچربد، مطلب جدید.
تا جایی که دستگیر ذهن دانشجوی من شد، علیرضا تغابنی اثر معماری را ابژهای میداند در کشاکش سه نیروی اصلی: غرب، بازار، حکومت. بهاین معنا که این ابژه عضو چهارمیست که به چنگهای این سه نیرو تن میدهد، سه نیروی برونزاد و غیردیسیپلینی.
برای او، معمار، دستیست که خطی را میکشد، پیشاروی پروژه حرکت میکند و اثرش را به دنبال خودش، البتّه به خواست اثر و البتّه در میانهی این سه نیرو، میکشاند.
این دستگاه فکری که به گفتهی صاحب آن، پایی بر زمین دارد و سری به هوا، البتّه قامتی بلند میطلبد و اگر بتواند دستی به بیرون از قفساش برساند، گشایندهی میدانی تازه در جغرافیای فکری خود است؛ چنان که بوده تا حال.
محمد مجیدی، فروتنی تکتونیک
مجیدی نیز در بازخوانی امر واقعی سهگانهای تعریفشده دارد، با تفاوتهایی اساسی با سخنران پیشین. اینبار اثر معماری نه مستقیماً در میان سه نیروی برونزاد، که در مرز نادیدنیهای درونی و بیرونی تعریف میشود. مرزی که کشیدن آن به عقیدهی این قلم که پیش از هر چیزی سعی دارد مخاطب خوبی باشد، از دشوارترین پروژههای فکری هر متفکّریست، فارغ از دیسیپلین.
سهگانهي این معمار که منجر به فرم میشوند، توپولوژي، تایپولوژی و تکتونیک هستند. یکی آغوشیست که اثر معماری را در خود میفشارد، دومی جرگهایست که اثر در میان چندگانههای آن تعریف میشود، و سومی خود تنانگی اثر. در این دستگاه فکری، معمار نه دستی ترسیمگر، که جریان سیّالیست که میان این ساختار موزاییکیِ ناهمگون میخزد و سعی در تشکیل بافتاری یکدست دارد. جایگاهی بهمراتب معلولیتر – و نه لزوماً منفعلتر – از سخنران پیشین. در این دستگاه فکری، روند طرّاحی بهمراتب عاملیّت بیشتری از طرّاح دارد، به زعم این قلم دانشجو.
و ایکاش، ایکاش، که به توضیح امر تکتونیک بیشتر پرداخته میشد تا از این ناتمامی درآید.
فرشاد مهدیزاده، بازیگوشی فردی
برگ سوم و آخر این یادداشت، روایت یک پشت کردن آگاهانه – و نه چشمپوشی- رادیکال است به هر آنی که نیروییست بیرونی. اینجا برای معمار از بیرون چیزی تعیین تکلیف نمیکند، مگر این که از یک درون دیگر برخاسته باشد، یک فرد دیگر. اینجا معمار نه مرشدی پیشِ رو، نه ملاتی در میانه، که عروسکگردانی بالاتر از اثر است. این دستگاه فکری برونزادیای ندارد مگر در چارچوب فردیّت اثر. اگر دیالوگی هم با محیط و مخاطب شکل میگیرد، باز بین دو یا چند فرد است، نه شبکهای که بتوان آن را در قالب یک کل به جا آورد. این معماری بیشتر از کشیدن خط و خزیدن در میان چیزها، پیراستن آنهاست.
- پ.ن: شاید پیش از آغاز یادداشت، توضیح معنای بیرونی و درونی به کار بیاید. مارک گلرنتر، در کتاب بینظیر سرچشمههای فرم معماری، منشاء فرم آثار معماری را در طول تاریخ، در میان طیفی با دو سر تئوریزه میکند. یکی درون، و دیگری بیرون. در سرچشمهی فرم، درونی آنیست که از دل دست طرّاح آفریده میشود، مانند خلّاقیّت معمار. امر بیرونی نیز، آنیست که طرّاح در مواجهه با جهان، کشف میکند، مانند عملکردها، روح زمانه، و شرایط اقتصادی-اجتماعی. برای این نوشتار، درون و بیرون را از این نویسنده قرض میگیرم و معنای این دو کلمه را بهطور قراردادی به کار میبرم. اینجا درونی آنیست که در ارتباط بیواسطه با اثر معماریست، و بیرونی آنی که بهطور غیرمستقیم بر معماری مؤثّر است. درونزادی و برونزادی مشتق همین دو مفهوماند.
این قرارداد بیشک ایراداتی دارد. پیشاپیش بابت آنها عذرخواهم و در شنیدن هر نقد و نظری بر آنها، مشتاق.
↩︎